نیاز جهان امروز به مولانا حسن فرامرزی پژوهشگر و مولوی شناس
گفتگوی زنده جناب حسن فرامرزی پژوهشگر و مولوی شناس با جناب آقای حسنی مدیر و موسسه ترکیه پرتال
*معرفی مهمان*
جناب آقای حسن فرامرزی از مولوی شناسان و پژوهشگران می باشد. او خود را شخصی جستجوگر میداند. نویسندگی رسانه و پژوهش انجام داده است. در ایران در حوزه فرهنگ و عرفان فعالیت داشته است. در ده سال اخیر تمرکز بر روی مولانا،حافظ و سعدی بزرگانی که خود را به آب حیات رساندند به قول مولانا: وارد باغ دلگشا شدند و ارمغانی از آن باغ به ما هدیه کردند فعالیت داشته است.
در این یادداشت میخوانید:
*علت نامگذاری این هفته توسط چه نهاد یاسازمانی بوده است*
از نگاه من همه سازمانها امروز برای تغییر آگاهی انسان و قرار گرفتن برمدار جان فعالیت میکنند فرقی نمیکند این موسسه در ترکیه باشد یا ایران یا هرکجای جهان و به هر مناسبتی که بوده است مهم این است که پیوند بدهد این موضوع و این برای من مبارک است. مولانا متعلق به همه و به هیچکس نیست. مولانا همه مرزها را درنوردیده است. و دعوای ما برای بلخی بودن یا قونیه بودن بیهوده است. او به هیچ خاکی متعلق نیست از خاک رهیده و به عالم افلاک رسیده است.
جایی که مولانا با ما صحبت میکند دیگر مرزی وجود ندارد. مرزهای قومیت، نژاد، ملییت حتی مرزهای اعتقاد بواسطه دیدار با شمس از بین می رود. مولانا میگوید بیایید نزد من که طبیب جان شما هستم. بیایید تا دردها از جان شما بیرون کنم.
ما با حمل مولانا به جایی نمی رسیم بلکه با هضم اوست که رها میشویم. او متعلق به کسی است که ان را بخورد بواسطه خوراک جان. مثل شخصی که به طبیب جسم مراجه میکند و نسخه اورا به دارو تبدید میکند و وارد خون میکند. با طبیب جان هم باید این کار را کرد.
مولانا در مثنوی میگویید” ازدرون خویش این آوازها منع کن تا کشف گرددرازها” با خواندن این بیت یا قاب کردن آن دردی از ما دوا نمیشود. جای دیگر میگویید”بمیرید بمیریددر این عشق چو مردید در این عشق روح پذیرید.
فقط با خواندن این شعر مثل این می ماند که شما پای سفره ی غذا هستید و فقط تماشاگر آن هستید. برای رفع گرسنگی شما باید از غذای سفره بخورید و وارد بدن شما شود که رفع گرسنگی شود. با نگاه کردن هرگز سیر نمی شوید. وقتی مولوی میفرمایید: از درون خویش این آوازها منع کنید ما را دعوت به ساحت سکوت میکند. جان فقط در ساحت سکوت قابل رویت می باشد. زمانی که پندارها، گفتارها، شرطی شدگی ها فروکش کند ساحت جان پیدا میشود.
مولوی میفرمایید: “پیش چشمت داشتی شیشه کبود زان سبب عالم کبودت مینمود” در این بیت بزرگترین گرفتاری امروز بشر که دچار پیش فرض ها هست بیان میشود. کیی باور ندارد که جهان با چشم خود میبیند. جای دیگر میگویید “چشم داری تو به چشم خود نگر گوش داری به گوش خود شنو”یعنی تمام پیش فرض ها را باید کنار گذاشت تا واقعیت دیده شود. تا زمانی که با جهان درون ارتباط برقرار نکردیم مشکل ما با جهان بیرون حل نخواهد شد.
زمانی از این دوگانگی ها رها میشویم که تردیدی نباشد. از گذشته و آینده رها شده و در زمان حال زندگی کنیم. اکهارت توله در کتاب نیروی حال اشاره میکند گذشته و آینده توهمی است که ذهن ما آن را می سازد. و این بیشتر یک خاطره میباشد و خاطره ها در بستر لحظه شکل میگیرد کافی است بستر لحظه از خاطره گرفته شود تا چیزی از آن باقی نماند. آن چیزی کا اجازه تازه شدن به ما نمیدهد گذشته و آینده است. کهنگی ما بخاطر شخصیت است مولانا زمانی به تازگی رسید که از شخصیت گذشت عبور کرد.
*چرا برای ترکها مولانا اینقد مقدس است؟چرا در ایران این حجم از تدریس از مولانا وجود ندارد؟*
ج. پژوهشی در این زمینه انجام نداده ام . اما برداشت خودم از این داستان این است که ترکها عاطفی تر هستند. مولانا ما را به عبور از همزبانی و رسیدن به همدلی دعوت کرده است. محبت اصل است و کسی که به محبت رسیده به جان هم رسیده است. باید مولانا را به زندگی خود بیاوریم یعنی همه رفتارهای ما آنگونه باشد. در تمام لحظات در لحظه زندگی کنیم. همین عالم حضور مارا به گفتگو می کشاند و گفتگوی ما معنا دار میشود.
در عالم حضور است که من سخن شما را میشنوم. و بدون هیچ پیش فرضی درک میکنم. و شما را در قالب ذهنی خودم نگاه نخواهم کرد. واقعیت شما را خواهم دید. مشکل امروز ما در دنیا پر آشوب به خاطر همین است که چون نمی توانیم بدون پیش فرض ها با هم سخن بگوییم بنابراین گفتگویی وجود ندارد. سیاستمداران چرا نمیتوانند با هم گفتگو کنند. چون به قول سعدی “دو پادشاه در یک اقلیم نگنجد اما دو درویش در گلیمی بخسبند”.
دو درویش چون تهی شده اند به این مقام رسیدند. مولانا اگر به ساحت جان رسید به خاطر این بود که خالی شد. نی یعنی تهی شدگی و ما تا زمانیکه تهی نشویم نی وجود خود را از پیش فرض خالی نکنیم دم نایی را نخواهیم دید. بستر عمل مبارک زمانی محقق است که شما آرام و قرار بگیرید. وقتی در لحظه آرام و قرار گرفتید آن وقت هر کاری که انجام بدهید مبارک خواهد بود. چون منشا آن از ترس و استرس نیست.
فضای داخلی ایران که الان آرام نیست و هرکنشی که شما انجام دهید حاصل ترس است. و فضای جامعه دچار التهاب بیشتر میشود. شما انتظار گرانی و تورم دارید و همین اتفاق می افتد.
من بسیار دوست دارم که جناب حسنی عزیز که این ظرفیت با کمک موسسه شما ایجاد شود. و مولانا را از حاشیه به متن کشیده شود. و ارتباط ما با مولانا یک ارتباط خشک و چشمی نباشد. باید مولانا را وارد زندگی سیاسی اقتصاد محاسبات بین المللی کرد تا از این مشکلات رهایی پیدا کرد.
*کتابی در خصوص مولانا شناسی معرفی کنید؟*
در ایران دکتر عبدالحسین زرین کوب و بدیع الزمان فروزانفر و کریم زمانی همچنین جعفر شهیدی از افراد برجسته ای می باشند که بر روی مولوی شناسی کار کرده اند.دو کتاب ارزنده در این زمینه:
۱.شرح جامع مثنوی معنوی از کریم زمانی
۲.کتابی گرانقدر و گم نام از محمد جعفر مصفا به نام با پیر بلخ.
این دو کتاب پیشناهد من می باشد برای دوستان. کتابهای زیادی است که به این موضوع پرداخته است. اما توصیه من به دوستان این است که اولا برای خواندن مثنوی این وسواس نداشته باشید که کل شش دفتر را بخوانید. کافی است که یک حکایت از مثنوی خوب بخوانید و عمیقا متوجه باشد. روزنه ای ایجاد میشود که بقیه حکایت را هم درک کنید. چون ساختارمثنوی بر اساس دوایر می باشد که همه این دیوارها شما را به یک نقطه می رساند.
و آن نقطه سکوت می باشد. شما هدایت می کند که به سمت سکوت درون و وارد ساحت جان می شوید. کافی است شما حکایت فیل اندر خانه تاریک را بخوانید و خوب آن را بفهمید. اگر این حکایت را بدرستی بخوانید و خوب متوجه تمام داستان می شوید. فیل در خانه ای تاریک است و افراد وارد خانه می شوند و آن را لمس می کنند. چون قبلا فیل را ندیده اند دست به حدس و گمانه زنی می کنند. فیل در این حکایت نماد حقیقت است. حقیقتی که در تاریکی گم شده است.
مشکل جهان امروز ما این است که حقیقت خود را نشان نداده است. چون نوری وجود ندارد ما دست به گمانه زنی می کنیم. و بخشی از حقیقت را حدس می زنیم. یکی گوش فیل را لمس میکند و بادبزن را حدس می زند. یکی پای فیل و ستون حدس میزند. یکی خرطوم و استوانه. این افراد فکر می کردند اگر حدس های خود کنار هم قرار دهند به حقیقت میرسند. اما هیچ گاه این حدسها با کنار هم قرار گرفتن حقیقت شکل نمی گیرد. حقیقت الان تکه تکه شده است و ما زمانی به حقیقت می رسیم که به آفتاب جان برسیم و با کمک نور به حقیقت برسیم.